نقلمکان کردن، جابهجا شدن، انتقال یافتن، مهاجرت کردن، به مکان دیگری رفتن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
After years of living in Tokyo, they finally moved away to a quieter place.
بعداز سالها زندگی در توکیو، بالاخره به جایی آرامتر نقلمکان کردند.
I had to move away for work, but I really miss my old neighborhood.
بهخاطر کار مجبور شدم نقلمکان کنم، اما دلم برای محلهی قدیمیام خیلی تنگ شده است.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «move away» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/move-away